-
آقای همکار
چهارشنبه 8 اسفندماه سال 1397 21:14
کادوی تولدشو امروز دادم، یک روان نویس که اسب تک شاخ بنفشه. یه بار گفت رنگ بنفش رو دوست دارم. منم خیلی وقت بود این رو خریده بودم، به مناسبت تولدش. دنبال موقعیت مناسب گشتم بهش بدم نشد، تا کلاسم خلوت شد صداش زدم گفتم یه لحظه بیایید نیومد یا نشنید نمی دونم. حس می کنم ازم فراریه. بعد دیگه زنگ تفریح آخر بود رفتم دفتر تا...
-
شعور
سهشنبه 7 اسفندماه سال 1397 23:57
اگر انسانی، انسانی را به خاطر گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود. امام صادق علیه
-
بخشنده
سهشنبه 7 اسفندماه سال 1397 15:48
نمی دونم چه اتفاقی در درونم رخ داده که مهربان و بخشنده شدم. مثلا همکارم که هم پایه ام هست و خیلی هم ادعای رفاقت و دوستی مون میشه، یک روز که داخل دفتر بودیم دیدم تعدادی کاغذ کپی گرفته روی میز روبه روییش هست، گفتم این ها چیه؟ یهو دست پاچه شد گفت هیچی، علومه، بعد برای اینکه من برندارم سریع چپوندشون توی پوشه ی کنار دستش....
-
سرخوشی
سهشنبه 7 اسفندماه سال 1397 00:17
به طرز بسیار عجیب و غریبی خوشم، نمی دونم چرا؟ چی این وسط سر جاش نیست، یا هست، نمی دونم. همین که حالم خوبه خدا رو شکر .
-
آقای همکار
دوشنبه 6 اسفندماه سال 1397 23:50
تولدشه فردا، بهش پیام دادم تبریک گفتم، یک آهنگ هم براش فرستاده بودم. a million dreams,قشنگ و پر محتواست. خوشش اومد. گفتم کادوی تولدتونه. نمی دونم چی شد. یهو جدی شد. حس می کنم اون آقای مشاور درستدگفت که ایشون احساس جدی به من نداره، نداشته باشه. هر چقدر بیشتر می گذره، بیشتر می فهمم باید از فکرش بیرون بیام.
-
اصلاح
دوشنبه 6 اسفندماه سال 1397 23:47
درباره پست قبلی اضافه کنم ضمن اینکه به هیچ وجه به کسی اعتماد نکنید ولی پدر صدرا بنده خدا روز زن رو تبریک گفته بود. یک پیام اماده از این کانال ها بود، ابتدای پیام یه مقدار متن عاشقانه داشت ولی بعدش معمولی بود و در نهایت تبریک.
-
به چشم هات هم اعتماد نکن
دوشنبه 6 اسفندماه سال 1397 15:07
یکی از شاگردهام لسمش صدراست، پسر بسیار با ادب و درسخوان و فوق العاده اجتماعیه. پدر و مادرش هم بسیار فعال هستند، مادرش معاون مدرسه غیرانتفاعی و پدرش هم شغلش ازاده اما رئیس انجمن اولیا هست و در هر هفته بیشتر از سه چهار روز میاد مدرسه و خیلی پیگیری می کنند که وضعیت بچه ها و مدرسه و ...چطوره. صدرا فوق العاده دانا و...
-
برادر
دوشنبه 6 اسفندماه سال 1397 00:30
من همیشه احساس مسئولیت به برادرم دارم. و بابت همین اتفاقا گند می زنم. مثلا حسابی به پر و پاش می پیچم، مدام ازش انتقاد می کنم، با لحن بد هم می گم، تحقیرش می کنم، روی مخ مامانم کار می کنم اونم نظرش نظر من باشه. جالبه که یک حس عدم بخشش و گناهی دارم ولی باز هم این چرخه تکرار میشه. برادرم هر روز منزوی تر، وابسته تر به گوشی...
-
حس
یکشنبه 5 اسفندماه سال 1397 22:05
مثل مالیخولیایی ها شدم، نمی دونم. حس می کنم همکارم هرگز در سرنوشت من نبوده و نخواهد بود، ندایی در وجودم میگه رهاش کن، برای تو نیست. فراموشش کن، برای تو نیست. سه شنبه تولدشه، دارم فکر می کنم پیام بهش بدم، تبریک بگم، اینو بگم اونو بگم. ولی ته دلم میگم بیدار شو از خواب آدم ساده، خبری نیست! اون دوست دختر داره که بهتر از...
-
خواب
یکشنبه 5 اسفندماه سال 1397 17:07
خسته بودم، خوابم برد. چیزی نگذشت که با غم بسیار شدیدی از خواب بیدار شدم. چنان که راه نفسم بسته شده بود.
-
آقای همکار
یکشنبه 5 اسفندماه سال 1397 15:40
امروز رفتیم مدرسه دوستم، اونجا جلسه بود. دوستم هم مجرده. من کلا فکر می کنم همه از من زیباتر و شایسته ترند. با اینکه خیلی ها می گن تو خودت رو باختی، اصلا اینطور نیستی، اعتماد به نفست به کمه و فلان و بهمان. به هر حال، دیدم آقای همکاررخیلی به دوستم نگاه می کنه، باهاش حرف می زنه، البته نه خیلی ولی خب حرف زدن با هم. دوستم...
-
رژیم
شنبه 4 اسفندماه سال 1397 15:58
از وقتی رژیم گرفتم لاغرتر نشدم سایزهم نکردم، بلکه بدتر بدنم به هم ریخته خدایا چکار می کنن یه عده انقدر لاغرن؟ یا اگر تپلن خوشس فرم تپل هستن؟ یه زمانی به ورزش اعتقاد داشتم حالا نه
-
if you go away
جمعه 3 اسفندماه سال 1397 20:24
If you go away, on this summer day Then you might as well take the sun away All the birds that flew in the summer sky When our love was new and our hearts were high When the day was young and the night was long And the moon stood still for the night birds’ song If you go away, if you go away, if you go away اگه بری،...
-
کتاب
جمعه 3 اسفندماه سال 1397 18:01
هوس خوندن « مادام بوآری» به سرم زده.
-
دل
جمعه 3 اسفندماه سال 1397 17:46
خیلی وقته که حواسم پیِ همکارمه. اما اتقدر مشکوک رفتار می کنه که هنوز مطمئن نیستم آیا این حس دو طرفه است یا نه؟ وقتی خیلی بهش دقیق می شم شبیه مرد رویاهام نیست، ولی یه طوری ام هست که نمیشه بی خیالش شد کثافت! انگار با خودم لج افتادم، انگار رو کم کنی باشه نمی دونم، دلم میخواد داشته باشمش، از طرفی ام خیلی تحفه ای نیست ....
-
خیاطی
جمعه 3 اسفندماه سال 1397 11:59
انقدر که من عاشق لباس هستم دارم خیاطی می کنم خیلی باحاله که اول یه پارچه است بعد کم کم این تو هستی که تبدیلش می کنی به یک لباس آراسته، شیک و جدید. خلاصه که از پری شب تا حالا دهنم سرویسه. اصلا نفعمیدم این تعطیلی چطور رفت...
-
کلاس
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1397 08:05
امروز دوباره برامون کلاس گذاشتن، نمی رم. دانشگاه ِ دور، تنهایی و این راه ... فریبا اگر بود می گفت کاری نداله بابا، بپر تو ماشین فلان جا پیاده شو، از اونجا برو سر فلان میدون سوار تاکسی شو دوباره فلان جا پیاذه شو و تموم. رسیدی کاری نداره که! از نظر اون و ذهنش معمولا این چیزها کاری نداره، ولی برای من کلی کاره ! همینه که...
-
حوّاس
چهارشنبه 1 اسفندماه سال 1397 14:39
فلشم رو دوباره تو مدرسه جا گذاشتم. لعنت.
-
پارتنر
سهشنبه 30 بهمنماه سال 1397 19:51
پارسال یه همچین وقتایی یه پارتنر زبان پیدا کردم، یعنی خودش پیشنهاد داد و گفت می خواد از صفر شروع کنه. من گفتم شما خیلی از من جلوتری، من واقعا افتضاحه زبانم گفت نه ایتطور نیست منم خیلی جای کار دارم. گفتم باشه. خلاصه یک هفته ای حدودا کار کردیم. روش هاش سخت بودن انصافا. مثلا یک فیلمی رو می گفتن که زبان اصلی نگاه کن و حدس...
-
بیهوشی
سهشنبه 30 بهمنماه سال 1397 18:56
وقتی از سرکار میام از چیزی که واقعا لذت می برم خوابه، البته قبلش خوردن یه ناهار حسابی. خیلی دغدغه داشتم بابت چاقیم و اینکه چرا شکمم بیرون زده، ولی خب چه کنم؟ من که خواهی نخواهی استعداد چاقی دارم الحمدلله، بدنم قناعت کاره، هر چی می خورم ذخیره می کنه برای روز مبادا یه وقت با کمبود چربی مواجه نشم خدای نکرده، مخصوصا در...
-
حسادت
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1397 19:49
معمولا از افرادی که بهتر از خودم هستند خیلی بدم میاد. بهتر بودن شامل هر چیزی میشه ولی شدیدترینش اعتماد به نفسه! *** یک روز همین پاییز امسال رفته بودم کتابخونه، دخترخانمی بودن که رفتارشون یه کم عجیب بود. مثلا با صدای بلند حرف می زد، خجالتی نبود، بی پروا بود. اومد سر میز من گفت برگه بده! گفتم ندارم. رفت سر همه میزها گفت...
-
راه
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1397 07:07
من هرگز آدم ها را درک و هضم نمی کنم. سر جنگ دارم با همه. آمدم بنویسم. هم سرویسی هایم را دوست ندارم و درک شان نمی کمم دیدم چقدر تکراری ست این حرف، از جمله همان مشکلاات سابقی ست تا کنون هم به قوت خودش باقی ست.
-
خِرد
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1397 07:04
فکر می کنم که امروز خصوصی با مدیرم صحبت کنم. از خودم و استراتژی هام دفاع کنم. مثل شخصیت اون فیلم طوری برخورد کنم که انگار از ازل حق با من بوده!
-
فیلم
یکشنبه 28 بهمنماه سال 1397 22:29
امروز فیلم catch me if you can رو دیدم. انصافا ارزش دیدن و بیشتر از یک بار دیدن رو داره. جدای از واقعی بودن داستان و هوش خارق العاده شخصیت فیلم، باور داشتن و البته کمی خُل بودن هم :) من همیشه دوست داشتم در قالب یک نقشی خلاف شخصیت خودم فرو برم. یعنی کسی که کم حرف نیست، خجالتی نیست، نظر دیگران و تاییدشون براش مهم نیست،...
-
مشکلات
یکشنبه 28 بهمنماه سال 1397 17:16
گفته بودم که خوندن وبلاگ قدیمم بهم نشون داد که مشکلاتم همون هایی هستند که بودند. امروز به خاطر مسائل کاریم مجبور شدم مجدد وارد تلگرام بشم. نمی دونم چرا مدیرمون منو وارد گروه همکاران نمی کنه؟ ناراحت می شم. اینو می خواستم بگم من معمولا تمرکز و وقت و دقتم به غیر از خودمه. مثل همه ی آدم های دیگه. وقتی خودم برای خودم باشم...
-
چسبنده
شنبه 27 بهمنماه سال 1397 23:39
از آن زمان ها تا کنون یعنی سال ۸۸-۸۹ که کامپیوتر خریدیم و برای اولین بار به دنیای مجازی پا گذاشتم دیگر نتوانستم ترکش کنم گاهی ازش خسته و متنفر می شدم، گاهی پناه ِ دل تنگی ها و حرف های نگفته ام می شد. اول وبلاگ بود بعد وایبر و بعد تلگرام و اینستا. خدا رو شکر تونستم دو سالی در اینستا دیگر فعالیت نداشته باشم وایبر هم که...
-
بازگشت
شنبه 27 بهمنماه سال 1397 23:08
باید بگویم اگر تلگرام را حذف نمی کردم این طرف ها پیدایم نمی شد مثل همه ی کسانی که رفته اند. راستش وقتی شروع کردم به خواندن از حدود هفت سال پیش تا امروز دیدم فرق چندانی هم نکرده ام. مشکلاتم درست همان مشکلات سابق است. فکر می کردم بزرگ شدم اما نشدم. خیالم آمد حالا که روانشناس شدم و کلی کتاب جور وا جور خواندم، آدم های...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 آذرماه سال 1392 19:58
-
?
جمعه 26 مهرماه سال 1392 17:15
می گویی بیا این آخرش را از غصه ها حرف نزنیم. با سر تایید می کنم. از هیچ چیز حرف نمی زنیم. تنها خیره می شویم به خط ممتد وسط جاده و گه گاهی صدای چند تا نفس عمیق توی ِ سکوتمان می آید. بعد از چند دقیقه انگار آرام شده باشیم. انگار گذشته ها تمام شده باشد و بخواهیم آینده را آغاز کنیم. لبخند می زنی. لبخند می زنم و می گویم کاش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 مهرماه سال 1392 17:14
گاهی فکر می کنم برای ادامه زندگیم ب یک دوربین احتیاج دارم و ب مرد درونم و اینکه باید از این شرایط فرار کرد