امروز دوباره برامون کلاس گذاشتن، نمی رم.
دانشگاه ِ دور، تنهایی و این راه ...
فریبا اگر بود می گفت کاری نداله بابا، بپر تو ماشین فلان جا پیاده شو، از اونجا برو سر فلان میدون سوار تاکسی شو دوباره فلان جا پیاذه شو و تموم. رسیدی کاری نداره که!
از نظر اون و ذهنش معمولا این چیزها کاری نداره، ولی برای من کلی کاره !
همینه که اون الان شده نورچشمی مدرسه شون و مدیرشون کلی بهش بها می ده، بعد از ظهر ها این ور و اون ور کلاس می ره. دختران روستا واقعا دختران زرنگی هستن.
به رسم اتفاق به خانه شما سر زدم .
موفق و پیروز باشید
خوش اومدین
لطف کردید