سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت
سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت

سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت

توضیحات ندارد.

به چشم هات هم اعتماد نکن

یکی از شاگردهام لسمش صدراست، پسر بسیار با ادب و درسخوان و فوق العاده اجتماعیه. پدر و مادرش هم بسیار فعال هستند، مادرش معاون مدرسه غیرانتفاعی و پدرش هم شغلش ازاده اما رئیس انجمن اولیا هست و در هر هفته بیشتر از سه چهار روز میاد مدرسه و خیلی پیگیری می کنند که وضعیت بچه ها و مدرسه و ...چطوره. صدرا فوق العاده دانا و باهوشه، مادرش می گفت من تا به حال صدرا رو نزدم، یا سرش داد نکشیدم، روش تربیتیم رو طوری انتخاب کردم که حداقل خشونت درش باشه و ... من همیشه می گفتم چقدر عالی، چقدر نمونه، ای کاش اگر روزی قسمتم شد و مادر شدم، این طوری با فرزندم رفتار کنم. 

چند روز پیش پدرش که مدرسه بود گفت شمارتون رو میشه بدین؟ گفتم بله حتما. ( مدرسه ی من از شهرهای همجواره، یعنی ما روزی حدود ۱۲۰ کیلومتر در مسیر رفت و برگشت به مدرسه هستیم) به پدرش گفتم شهر ما اومدین حتما با خانواده و صدرا تشریف بیارید خونه مون و بابت همین شماره‌م رو دادم. 

حالا امروز دیدم پیام دادن ولی جرئت باز کردنش رو ندارم و ممکنه که کلا نخونمش، اولش رو که خوندم دیدم پیام عاشقانه است.

هی وای. من که همیشه فکر می کردم این مرد نمونه است و چقدر همسرو پدر خوب و بی نظیریه این طور از آب در اومد.

آه، امان از این دنیا و آدم ها، کاش وضعیت طوری بود که این قضایا پیش نمی اومد.

نظرات 1 + ارسال نظر
میم دوشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 09:12 ب.ظ http://baghegolabi.blogsky .com

یه چیزایی واقعا حال آدمو بهم میزنه ... همیناس که دیگه نمیشه به هیشکی اعتماد کرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد