سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت
سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت

سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت

توضیحات ندارد.

حس

مثل مالیخولیایی ها شدم، نمی دونم.

حس می کنم همکارم هرگز در سرنوشت  من نبوده و نخواهد بود، ندایی در وجودم میگه رهاش کن، برای تو نیست.

فراموشش کن، برای تو نیست.


سه شنبه تولدشه، دارم فکر می کنم پیام بهش بدم، تبریک بگم، اینو بگم اونو بگم. ولی ته دلم میگم بیدار شو از خواب آدم ساده، خبری نیست!

اون دوست دختر داره که بهتر از تو براش تبریک گفته، یا اینکه خیلی ام بهت علاقه نداره و مهم نیست که چی بگی. به هر حال فکر می کنم تلاشم مذبوحانه است. مذبوح چه لغت به جاییه.

یعنی می دونی کارت شکست می خوره ولی انجامش می دی، تلاشت رو می کنی، این یعنی امید.

نمی دونم. حتی گاهی فکر می کنم که شاید انقدرهم آدم جالب و مهمی نباشه و من در ذهنم بزرگش کردم، مخصوصا وقتی با بقیه مقایسه اش می کنم. اخلاق های بدمون هم از قضا مثل همه. من بدترم اابته. حساس تر، زودرنج تر. و به همون اندازه مهربون تر .


یه بار براش یه متنی از شهرزاد رو خوندم. گفت چقدر صداتون خوبه. می دونستم اینو میگه. خیلی ها بهم گفتن. چند بار دیگه براش شعر و متن خوندم و فرستادم ولی اتفاق خاصی نیفتاد. انگار این رابطه مثل خط افتاده و خمیده ای هست که قرار نیست با خط دیگه ای منقطع شه.

هر کار کنی پا نمی گیره.

نظرات 1 + ارسال نظر
میم دوشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 11:14 ق.ظ http://baghegolabi.blogsky .com

یاد خودم افتادم ... از یکی خیلی خوشم میومد بخاطر اینکه شرایطم بد بودش و مهم تر از اون حس میکردم دوست دختر داره هیچ تلاشی واسه نشون دادن احساسم نکردم ... تازه خودمو سرزنش میکردم که چشم به کسی دارم که دوست دختر داره ... البته شاید نداشت ... نمیدونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد