سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت
سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت

سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت

توضیحات ندارد.

قدم

خدایا!

داشتم با دوستم تو خیابون قدم می زدم

بهش گفتم وقتی از خدا حرف می زنی علاقم بهت بیشتر میشه

و یه لحظه احساس کردم واقعا حس کردم ک دلم میخواد برات بمیرم

خدایا!

منو عاشق خودت کن

...

عشق

قبلاها یک روز حس کردم عاشق شدم...بعدها بیشتر مطمئن شدم ک چیزی ب نام عشق داره توی وجودم شعله میکشه...عشق اونقدر لطیف و خواستنی بود ک من دلم نمی خواست"عاشق نباشم"

اما نفهمیدم دارم عاشق کی میشم و اصلا نفهمیدم اون داره زیر رگبار حرفهای عاشقانه  ی من و هجوم احساساتم له میشه!

اون فقط سکوت کرد و هیچ وقت از خودش چیزی نگفت از اینکه داره چ کار می کنه و اصلا اون چندتا منو دوست داره؟

و من اونقدر سرگرم خودم و عشقم بودم ک نفهمیدم "خودم ب خودم خیانت کردم"

اون نمی خواست بهم بگه بس کن ! و نمی خواست بگه ک دیگه طاقتم تموم شده...و اشتباه مون همین بود....

من بهش فرصت حرف زدن ندادم

و اون همیشه سکوت کرد...

و سکوتش یک روزی مثل یه دنیا آوار شد تو سرم...همون روز بدون خداحافظی از کنار هم رد شدیم...

همون روز بازم حرفاشو نصفه نیمه بارم کرد و من موندمو یه عالمه سوال ک آخه چرا؟

و همون روز عشقم مثل جنینی ک سقط بشه یهو از توی دلم افتاد پایین و روی زمین ریخت و هزار تیکه شد و دیگه من هیچ وقت

*نتونستم عاشق شم.

*نتونستم با آدمها کنار بیام

*نتونستم بلند بلند بخندم...بلند بلند حرف بزنم...

*تونستم سکوت کنم

*و یه خط قرمز بزرگ بین خودم و آدمها بکشم

*و بد و بی راه بگم ب هر چی عشق و دوست داشتنه

*و هر کسی هم ک خواست بیاد جلو وعاشقی پیشه کنه از خودم روندمش و

*من موندم و تنهایی....

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ  اما حالا  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*میخوام طرز نگاه کردنمو عوض کنم

*نباید کتاب زندگی رو بخاطر یک فصل پاره کرد و انداخت دور.

*میخوام عاشق بشم......اما عاشق خدا....هر چی عشق پاکه نثاره خودش کنم چون نه نامردی تو ذاتشه نه اهل غرور و خودخواهیه...

*میخوام سکوتمو بشکنم

*میخوام بلندبلند قه قه بزنم  و بلندبلندحرف بزنم با آدمها

*میخوام خط قرمزمو کم کم پاک کنم و یه خط قرمز بکشم دور خودم و همه ی افکار ناامید ک دیگه میخوام برن و برنگردن

*مهربونی رو میخوام یاد بگیرم ...نثار آدمها کنم...البته اونایی ک محبت حالیشونه...ولی در کل میخوام تریپ مهربونی بردارم

*بد بینی رو کنار بذارم

*عیب های خودمو بیشتر ببینم

*ـــــــــــــــــــــــــــــــــ خدایا!آدمم کن!ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

ابرهای غلتان

http://www.hamshahrionline.ir/images/2011/11/MorningGloryCloud.jpg

اصلا قصد گفتن مطلب علمی و این حرفها را ندارم! اما چقدر حال میده روی این ابرها سرسره بازی!!!


ابرهای این شکلی

 

یک حس عجیب

این روزها یک چیزی ک نمی دانم دست هایش چه رنگی است می آید دستانش را دور پاهایم حلقه می کند کفش هایم را جفت می کند جلوی پایم و می برَدم ...

این روز ها هوا بس دل نشین شده اند!


پ.ن:با دختر عمم قرار گذاشتیم شب ساعت12ب بعد بیاییم بیرونقدم زدن!

یک حسی منو داره می بره سمت جایی ک نمی دانم کجاست؟

سلاااااااااااااااااااااااااام


قاصدک




قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟ از کجا، وز که خبر آوردی؟ خوش‌خبر باشی، اما، اما گردِ بام و درِ من بی‌ثمر می‌گردی. انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری - باری، برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس، برو آنجا که ترا منتظرند. قاصدک! در دل من همه کورند و کرند. دست بردار ازین