چقدر دلم یکهو گرفت
حوصله ی هیچی رو ندارم
حتی خودم
دلم میخواد فقط برم بشینم پشت پنجره و ب آسمون ابری ک ازش نه برف می باره نه بارون خیره شم...
و شکیلا گوش بدم... واصلا سکوت گوش بدم...
فقط میخوام یک لحظه نباشم
دست هایش چه عجیبند ، اصلا خودشان یک پا جادو گرند!
بی آنکه حتی بفهمی پشت گردنت ، جلوی چشمانت ، راه دهانت را می بندد
و تو باز هم بی آنکه حتی بخواهی تسلیم می شوی....او با دست هایش هی می رود جلوتر ، می رود بالا....بالاتر....
دست هایش جاد. گرند! لامصب متن را بالا کشید!
نمی دانم
شاید دلیل اینکه حرفی برای گفتن نداری
حضور همیشه ی من باشد
من ک همیشه / هر لحظه حاضرم
[سراپا چشم/سراپا گوش]
شاید اگر گاهی نباشم
دل تنگم شوی
و من بیشتر نبودنم را طول می دادم
/دنبالم می گشتی
و بیشتر دوستم داشتی
وقتی حس کردی ک نیستم
آری...../
اما نبودن دل می خواست
ک من نداشتم!
(شعر خودم بود)
سوز
دلم می سوزد برای زمستان
که سرفه می شود
توی سینه ام
و ریشه می کند زیر شال و کلاه سبز
و جیب های قرمز بافتنی ام
دلم می سوزد
برای برفی که نمی بارد
درختان لختی که سفید نمی شوند
و اخباری که اعلام نمی کند
: فردا تعطیل است!