سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت
سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت

سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت

توضیحات ندارد.

گمگشته...

خویش را گم کرده ام در سنگلاخ زندگی

هر چه می گردم نمی دانم کجا افتاده ام؟

...................................................................................................................

تا حالا براتون پیش اومده حس کنید چقدر قبلا ها آدم بهتری بودین؟ مثلا بعضی وقتا ک عکس یا فیلم های چند سال قبلتون رو می بینید....بگید یادش بخیر!

من مدتهاس خودم نیستم....

دلم برای گذشته ام خ تنگ شده! قبل از ورود ب دانشگاه...انگار خودمو پشت در جا گذاشتم و اومدم تو.بعضی وقتا میگم تقصیر مهشاده...(دوستم و دخترداییم ک از بد روزگار با هم همکلاسی شدیم)

بعضی وقتا میگم نه!ادم باید خودش آدم باشه!

دلم میخواد به هیچی فکر نکنم و سکوت کنم...دلم میخواد یه لحظه حتی یه لحظه از بودن رها باشم...

حرف برای گفتن خ هست...اما من فن بیان خوبی ندارم و خسته میشید از خوندنش.

و همین ک هرچی دنبال واژه ها می گردم انگار از دستام جدا میشن و میلغزن و میرن و من تنها می مونم با یه عالمه حرف........برای نگفتن...!

گل کاشی

باران نور
که از شبکه دهلیز بی پایان فرو می ریخت


روی دیوار کاشی گلی را می شست‌.
مار سیاه ساقه این گل
در رقص نرم و لطیفی زنده بود.
گفتی جوهر سوزان رقص
در گلوی این مار سیه چکیده بود.
گل کاشی زنده بود
در دنیایی راز دار،
دنیای به ته نرسیدنی آبی‌.

هنگام کودکی
در انحنای سقف ایوان ها،
درون شیشه های رنگی پنجره ها،
میان لک های دیوارها،
هر جا که چشمانم بیخودانه در پی چیزی ناشناس بود
شبیه این گل کاشی را دیدم
و هر بار رفتم بچینم
رویایم پرپر شد.

نگاهم به تار و پود سیاه ساقه گل چسبید


و گرمی رگ هایش را حس کرد:
همه زندگی ام در گلوی گل کاشی چکیده بود.
گل کاشی زندگی دیگر داشت‌.
آیا این گل
که در خاک همه رویاهایم روییده بود
کودک دیرین را می شناخت
و یا تنها من بودم که در او چکیده بودم‌،
گم شده بودم؟

نگاهم به تار و پود شکننده ساقه چسبیده بود.
تنها به ساقه اش می شد بیاویزد.
چگونه می شد چید
گلی را که خیالی می پژمراند؟
دست سایه ام بالا خزید.
قلب آبی کاشی ها تپید.
باران نور ایستاد:
رویایم پرپر شد.

تا انتها حضور...

امشب
در یک خواب عجیب


رو به سمت کلمات
باز خواهد شد.
باد چیزی خواهد گفت‌.
سیب خواهد افتاد،
روی اوصاف زمین خواهد غلتید،
تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت‌.
سقف یک وهم فرو خواهد ریخت‌.
چشم
هوش محزون نباتی را خواهد دید.
پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید.
راز ، سر خواهد رفت‌.
ریشه زهد زمان خواهد پوسید.
سر راه ظلمات
لبه صحبت آب
برق خواهد زد ،
باطن آینه خواهد فهمید.

امشب
ساقه معنی را


وزش دوست تکان خواهد داد،
بهت پرپر خواهد شد.

ته شب ، یک حشره
قسمت خرم تنهایی را

تجربه خواهد کرد.
داخل واژه صبح
صبح خواهد شد.

قایقت جا دارد؟

سلام

خوبین؟؟؟؟

یه پستی می خواستم بذارم

اما الان حالشو نداشتم 2 ساعت بنویسم! اما می ذارم.

ب جاش کپی پیست می ذارم!!!







هر کجا هستم باشــــــــــــــــــــــــــــــــم


اسمان مال من اســـــــــــــــــــــــــــــــت

پنجره فکر هوا عشـــــــــــــــــــــــــــــق

زمین مال من اســــــــــــــــــــــــــــــــت.

چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه اهمیت دارد


گاه اگر می رویـــــــــــــــــــــــــــــــــــند


قارچ های غربــــــــــــــــــــــــــــــــــت؟

آری تو راست میگویـــــــــــــــــــــی،

آسمان مال من اســـــــــــــــــــــــت،

پنجره,فکر,هوا,عشق,زمین مال من است!

اما سهراب تو قضاوت کـــــــــــــــــن،

بر دل سنگ زمین جای من اســـــــــــت؟



من نمیدانم که چرا این مــــــــــــــردم،

دانه های دلشان پیدا نیســـــــــــــــت،

صبر کن ســـــــــــــــــــــــــــهراب!

قــــــــــــــــــــــــــایقت جا دارد؟...

من هم ازهمهمه ی اهل زمین بیزارم



خیلی قشنگه


می دونم!

وطن پرست

ایستاده بمیرید بهتر است تا روی زانوهایتان زندگی

 کنید:این جمله کوروش کبیر است ولی در روزنامه

 خراسان دیروز با نام یک خارجی چاپ شده

 است!!!!!!!!!!! آیا میدانید حذف بخش هخامنش از کتاب

 تاریخ مدارس به تصویب رسید؟؟؟!!! فرزندان ما دیگر حتی

 نام کوروش و داریوش را نخواهند شنید؟؟/// میدانید 7 آبان

 روز جهانی کوروش است و این روز فقط در تقویم ایران

 نیست؟؟؟؟؟!!!!!

اگرایرانی هستی این مطلبو بزار تو وبلاگت