سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت
سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت

سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت

توضیحات ندارد.

گمگشته...

خویش را گم کرده ام در سنگلاخ زندگی

هر چه می گردم نمی دانم کجا افتاده ام؟

...................................................................................................................

تا حالا براتون پیش اومده حس کنید چقدر قبلا ها آدم بهتری بودین؟ مثلا بعضی وقتا ک عکس یا فیلم های چند سال قبلتون رو می بینید....بگید یادش بخیر!

من مدتهاس خودم نیستم....

دلم برای گذشته ام خ تنگ شده! قبل از ورود ب دانشگاه...انگار خودمو پشت در جا گذاشتم و اومدم تو.بعضی وقتا میگم تقصیر مهشاده...(دوستم و دخترداییم ک از بد روزگار با هم همکلاسی شدیم)

بعضی وقتا میگم نه!ادم باید خودش آدم باشه!

دلم میخواد به هیچی فکر نکنم و سکوت کنم...دلم میخواد یه لحظه حتی یه لحظه از بودن رها باشم...

حرف برای گفتن خ هست...اما من فن بیان خوبی ندارم و خسته میشید از خوندنش.

و همین ک هرچی دنبال واژه ها می گردم انگار از دستام جدا میشن و میلغزن و میرن و من تنها می مونم با یه عالمه حرف........برای نگفتن...!

proper

جاذبه خاک به ماندن می خواند و آن عهد با طنی به رفتن!

عقل به ماندن می خواند و عشق به رفتن!

و این دو را خداوند آفریده است تا وجود انسان در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معناشود........شهیدآوینی.


موبایل!

دارم به بابام میگم :بابا ، شنیدی از این تلوزیون ها اومده که گوگل وارد بازار کرده؟دیدی؟

با سر اشاره می کنه بله... میگم بابا:ویندوز هشت هم اومد! می بینی علم چه پیشرفتی کرده ... اول ویندوز 98 بعد xpبعد ویستا و حالا بعد از چندسالsevenحالا هم یک سال نشده ویندوز8!!! دوباره با سر علامت تایید نشون میده و از پشت عینکش در حالی که روزنامه می خونه بهم یه نگاه می کنه.یعنی حرفتو تایید کردم و این خیلیه!!!میگم بابا نگاه کن اون ور همه ی شرکت ها مث نوکیا ، سامسونگ ، اپل ،فقط دنبال اینن که ببینن چ چیزی داره اختراع میشه میرن سرمایه گذاری می کنن...ببین مثلا:گوشی های انعطاف پذیر اومده! (اینا رو گوشه و کنار از تو روزنامه دیده بودم!  هدف : می خواستم خودمو چلاس کنم حرف اصلی رو بکشم وسط و بگم :من گوشی لمسی میخوام اونم از اون ویندوزدارها!!!)همین طوری ک دارم از اختراعات روز جهان میگمو درست وقتی ک حرفم تموم میشه و منتظر تایید حرف بابا هستم و خودم هنوز تویه شوک این پیشرفت علم هستم ...یهو مامانم بی مقدمه می پره وسط حرف :آقا...!راستی گچ کار خونه داداشم اومد؟...مــــــــــــن! یهو مث یخ وا میرم...مث تفی روی صورت تراشیده....هیشـــکی منو تو این خونه آدم حساب نمی کنه....هیشــــکــــــــــی!

تازه خدانکنه براشون جک تعریف کنم!ب خصوص مامانم،همینطوری ک دارم تعریف می کنم درست وسط جاهای حساسش بی مقدمه میگه:الهام !برو اون شیشه رب رو از تو یخچال بیار!!!مامان!دارم جک تعریف می کنمااااااااااا!!!!

یادش بخیر:دبیرستان ک بودیم داشتیم درباره همین چیزا تعریف می کردیم همه ی دوستام مث خودم بودن!اونام مامان و باباشون آدم حسابشون نمی کردن!هه هه هه!ولی خ خندیدیم!یکی یکی خاطرات ضایع شدنمونو تعریف می کردیم!

ولی با  این همه بنده از همین جا دستان زحمت کش پدر و مادرم را می بوسم و از ایشان طلب حلالیت می طلبم!تا این فرزند گستاخ و دیوانه ی شان را ب علو درجات ببخشند . از ما راضی و خشنود باشند هر چند ک روسفیدشان نکردیم...بلکه رو سیاه نگردیم!


یه مزاحم تلفنی دارم 0914زنگ می زنن گوشی رو میدن ب یه پیرزنی ترکی ترکی فحش میده!منم ک حالیم نمیشه!

واقعا ترک ها خرن!100رحمت ب لر!

The end

گل کاشی

باران نور
که از شبکه دهلیز بی پایان فرو می ریخت


روی دیوار کاشی گلی را می شست‌.
مار سیاه ساقه این گل
در رقص نرم و لطیفی زنده بود.
گفتی جوهر سوزان رقص
در گلوی این مار سیه چکیده بود.
گل کاشی زنده بود
در دنیایی راز دار،
دنیای به ته نرسیدنی آبی‌.

هنگام کودکی
در انحنای سقف ایوان ها،
درون شیشه های رنگی پنجره ها،
میان لک های دیوارها،
هر جا که چشمانم بیخودانه در پی چیزی ناشناس بود
شبیه این گل کاشی را دیدم
و هر بار رفتم بچینم
رویایم پرپر شد.

نگاهم به تار و پود سیاه ساقه گل چسبید


و گرمی رگ هایش را حس کرد:
همه زندگی ام در گلوی گل کاشی چکیده بود.
گل کاشی زندگی دیگر داشت‌.
آیا این گل
که در خاک همه رویاهایم روییده بود
کودک دیرین را می شناخت
و یا تنها من بودم که در او چکیده بودم‌،
گم شده بودم؟

نگاهم به تار و پود شکننده ساقه چسبیده بود.
تنها به ساقه اش می شد بیاویزد.
چگونه می شد چید
گلی را که خیالی می پژمراند؟
دست سایه ام بالا خزید.
قلب آبی کاشی ها تپید.
باران نور ایستاد:
رویایم پرپر شد.

تا انتها حضور...

امشب
در یک خواب عجیب


رو به سمت کلمات
باز خواهد شد.
باد چیزی خواهد گفت‌.
سیب خواهد افتاد،
روی اوصاف زمین خواهد غلتید،
تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت‌.
سقف یک وهم فرو خواهد ریخت‌.
چشم
هوش محزون نباتی را خواهد دید.
پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید.
راز ، سر خواهد رفت‌.
ریشه زهد زمان خواهد پوسید.
سر راه ظلمات
لبه صحبت آب
برق خواهد زد ،
باطن آینه خواهد فهمید.

امشب
ساقه معنی را


وزش دوست تکان خواهد داد،
بهت پرپر خواهد شد.

ته شب ، یک حشره
قسمت خرم تنهایی را

تجربه خواهد کرد.
داخل واژه صبح
صبح خواهد شد.