کاش ما دو گوزن بودیم
وقت شادی شاخ هایمان را به هم می کشیدیم
وقت حرف زدن به هم خیره می شدیم
و بچه هامان
در فصل های گرم سال به دنیا می آمدند
کاش ما دو گوزن بودیم
که وقتی از هم دلگیر می شدیم
خوابمان می برد.
شعر از الهام اسلامی
وعده های عقب افتاده بلد نبودند شنا کنند
نه تو
نه مادر بزرگ
نه دریا
هر شب
جمعه ای به خشکی رسید
که دیگر دل و دماغی برای سوختن نداشت
.
.
داغتان روی دلم مانده
صبح خورشید را بالا می آورم...
چون جاده به زخم رفتن آراست مرا
یک سینه تپش ، نفس نفس کاست مرا
این بود تمام ماجرای من و او
می خواستمش ولی نمی خواست مرا
از : ایرج زبردست
راستی تو جوجه تیغی ِ دل ِ مرا
توی قلب خود راه می دهی ؟
او گرسنه است و گمشده
تو به او پناه می دهی ؟
باورت نمی شود ولی
جوجه تیغی دلم
زود رام می شود
تو فقط سلام کن
تیغ های تند و تیز او
با سلام تو
تمام می شود ...