آرزو

کاش ما دو گوزن بودیم
وقت شادی شاخ هایمان را به هم می کشیدیم
وقت حرف زدن به هم خیره می شدیم
و بچه هامان
در فصل های گرم سال به دنیا می آمدند
کاش ما دو گوزن بودیم
که وقتی از هم دلگیر می شدیم
خوابمان می برد.


شعر از الهام اسلامی

علی اسدالهی

وعده های عقب افتاده           بلد نبودند شنا کنند


نه تو
نه مادر بزرگ
نه دریا
هر شب
جمعه ای به خشکی رسید
که دیگر دل و دماغی برای سوختن نداشت
.
.
داغتان روی دلم مانده
صبح خورشید را بالا می آورم...

4 - تهرانپارس

سکوتت
به خوابی عمیق می ماند
-حوالی شومینه-
در شبی که اولین برف زمستان می بارد
می بارد
می بارد
می بارد
و با خودش تمام صداها را پایین می آورد

شبیه صبحی غافلگیر
که از خیابانی سفید پرده بر خواهی داشت…
پنجره را از میان برمی داری
و خیره می شوی:

(گاه آواز گنجشکی
گاه افتادن کپه ای برف از شانه ی یک درخت...)

سکوتت را دوست دارم
اما گاهی هم می زند به سرم
نامه ی ابر را
نخوانده
مچاله کنم
و بیندازم در یقه ی پیراهنت
.
.
.
برای فریاد هایت
برای خنده هایت
شعر دیگری خواهم نوشت...


.

چون جاده به زخم رفتن آراست مرا

یک سینه تپش ، نفس نفس کاست مرا

 

این بود تمام ماجرای من و او

می خواستمش ولی نمی خواست مرا

 

از : ایرج زبردست


عرفان نظرآهاری

راستی تو جوجه تیغی ِ دل ِ مرا

توی قلب خود راه می دهی ؟

او گرسنه است و گمشده

تو به او پناه می دهی ؟

 

باورت نمی شود ولی

جوجه تیغی دلم

زود رام می شود

تو فقط سلام کن

تیغ های تند و تیز او

با سلام تو

تمام می شود ...