خنده، بهترین روح جنگ با زندگی است
آناتول فرانس
کلمات طلایی، درهای آهنی را می گشاید
راه نفوذ در دیگران دانستن آرزوهایشان است
دیل کارنگی
سلام
خدمت همه ی دوستان عزیز
بچه های عزیزم...حالتون خوفه؟؟؟
برم سر اصل مطلب
"ما داریم از فضای مجازی می رویم"!!!
جا داره از دوستای عزیزم:
الی خانوم گل ک خ دوسش دارم خدا حافظی کنم امیدوارم دررررس بخونی دقیقا مث خودم!...امیدوارم موفق باشی عزیزدلم.
فسیل جون ک خودم اسمشو گذاشتم:پرستو!!!امیدوارم خوشبخت باشی و زودتر از دست خرید جهیزیه راحت شی...عروسیت منو دعوت کن!
زینب عزیز ک اونم از فضای مجازی سفر کرد...
بی کران خانوم ک کلا بی خبر گذاشت و رفت...
آقایون:
مسعودعزیز !ک حدود یک سالی میشه ک با هم آشنا هستیم و از دوستای خ خ خوبی برام بوده و هست.امیدوارم در شهر اراک بهت خوش بگذره... تند تند20بگیری و هیچ وقت دلت نگیره...ازت ممنونم.بخاطر همه ی مهربونی هات!
از اح سااان عزیزم ک خ خ بهم کمک می کنه، اونقدر ک هرجا ب مشکلی برمی خورم سریع یاد احسان می افتم و امیدوارم ک یک نفر هست ک می تونم رو کمکش حساب کنم.
احسان جون بخاطر همه ی محبت هات ازت ممنونم.ایشالا تو تمام مراحل زندگیت موفق باشی.
دیگه از بی ربط عزیز ک برای متن هام ارزش قائل می شد و همیشه از خوندن نظرهاش لذت می بردم...
دیگه............
کسی رو یادم نیست اگرهم کسی رو از قلم انداختم ب بزرگی خودش ببخشه...دوستون دارم زیــــــــــــــــــــــاااااااااااااااااااااااد...
البته برای اطلاع رسانی از نتیجه کنکور حتما خبرتون می کنم یه وخ دیدید توی اخبار نفر اول رشته محیط زیست رو نشون داد اسمش الهام بودم: منم!
برام خ دعا کنید برای همه چی...
دلم براتون تنگ میشه خ خ زیاد
می آم به همه تون سر می زنم... *
حال همه ما خوب است...
ولی تو باور مکن.
بدرورد
(محراب)
تهی بود و نسیمی
سیاهی بود و ستاره ای
هستی بود و زمزمه ای
لب بود و نیایشی
(من) بود و (تو) یی
نماز و محرابی.
*شعر از : سهراب عزیز.*
سلام
امروز بعد از سه سال یکی از دوستامو دیدم.
جالب بود ک هنوز یادش مونده بود من شعر میگم و می رفتم کلاس شعر.حتی چندتا از شعرهایی ک براش خونده بودم یادش بود.چندتا شعر از امید یکی از پسرای کلاسمون .شعرهاش یا عاشقانه بود یا سیاسی.1-آری دکتر ! سمعکی ب بزرگی گوش های خدا می خواهم...!
2-پسر همسایه
سایه ی سیب روی دیوار را گاز می زد...
شعرهای قشنگتری هم داشت امید اگر وقت شد می ذارمشون.
گفتم :نه دیگه انجمن مون خ سرد و بی خود شده بود دیگه نمی رم 2سال هست.
بیشتر داستان می نویسم.
******
چند شب پیش داشتم یکی از داستانامو برای دختر عمه ام می خوندم .وقتی تموم شد هنوز داشت نگام می کرد.گفتم:چیه؟چرا اینطوری نگاه می کنی؟
گفت :آخه داستانت خ قشنگ بود!
***** ****** ******* ********
خدایا!
مرامتو شکر!