سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت
سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت

سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت

توضیحات ندارد.

احساس

امروز یکی از بچه ها خودکار جادویی آورده بود. بی رنگه و باهاش که می نویسی نور مخصوص بالای خودکار رو می ندازی بعد نوشته دیده میشه. کف دستم نوشتم :أنا أطلبک. 

خواهان کسی بودن بهتره یا أنا أحبک؟ ...نمی دونم.

گفتم من هم کف دستش می نویسم همین رو . رفتم دفتر خودکار رو هم بردم، او هم نشسته بود من هم هیچ کاری نکردم و خودکار را دوباره برگرداندم به صاحبش.

حالا کف دستم را نگاه می کنم 

خواستنی بی رنگ، ناپیدا، هیچ، پوچ...


أه

گفتم که حس می کنم مشکلاتم همون مشکلات سابق هستند، واقعا هم همونه.

من تا بوده سر ارتباطم با آدم ها مشکل داشتم و دارم. من توی محیط مدرسه خونه و کلاس خودم خیلی خوبم. واقعا خوب. اما توی سرویس و توی مهمونی ها نه، حس می کنم برای ادم های اون جا ارزشی ندارم، حس تو خالی بودن و رو هوا بودن بهم دست میده. 

خوبیش اینه که فقط دو ساعت داخل سرویسم. حساس شدم به دیگران. البته زمینه هایی از خودشیفتگی هم دارم. بایدهایی که توی ذهن خودم ساختم. دردمندم. 

آه خدا. 

امروز دیگه نه فکری و نه تصمیمی و نه هیچ چیز دیگه ای در این باره انجام ندادم.

فقط پذیرفتم که این وسط یک مشکلی هست، یک مانع، ممکنه از نحوه تربیت باشه ممکنه ناآگاهانه باشه، نمی دونم...

فقط باور کردم که اون همیشه با منه تا وقتی که من هستم.

اخلاق

یه مدته اخلاقم بد شده، خیلی زود ناراحت می شم همش گارد می گیرم. همش انگشت اتهامم سمت دیگرانه می گم چرا فلانی باید اینطور و اونطور رفتار کنه؟ همه باید به من احترام بذارن. چون من دارم به همه احترام می گذارم. ولی این قاعده به کل غلطه!

خوش به حال اون هایی که می تونن با رفتارشون به دیگران بفهمونن که ازشون ناراحتن.


خستگی

دلم می خواد فقط بخوابم

حوصله ی یک هفته ی جدید رو ندارم.

درس و مدرسه و ... از طرفی آقای همکارِ بیشعور

ترس

دوستی امروز حرف قشنگی زد گفت: نترس از تموم شدن رابطه.