وعده های عقب افتاده بلد نبودند شنا کنند
نه تو
نه مادر بزرگ
نه دریا
هر شب
جمعه ای به خشکی رسید
که دیگر دل و دماغی برای سوختن نداشت
.
.
داغتان روی دلم مانده
صبح خورشید را بالا می آورم...
چون جاده به زخم رفتن آراست مرا
یک سینه تپش ، نفس نفس کاست مرا
این بود تمام ماجرای من و او
می خواستمش ولی نمی خواست مرا
از : ایرج زبردست
راستی تو جوجه تیغی ِ دل ِ مرا
توی قلب خود راه می دهی ؟
او گرسنه است و گمشده
تو به او پناه می دهی ؟
باورت نمی شود ولی
جوجه تیغی دلم
زود رام می شود
تو فقط سلام کن
تیغ های تند و تیز او
با سلام تو
تمام می شود ...
برویم پای هر پنجره
روی هر دیوار و
بر سنگ هر دامنه
خطی از خوابِ دوستتدارمِ تنهایی را
برای مردمان ساده بنویسیم
مردمان سادهی بینصیبِ من
هوای تازه میخواهند!
ترانهی روشن، تبسم بیسبب و
اندکی حقیقتِ نزدیک به زندگی.
یادت هست
زیرِ طاقیِ بازار مسگران
کبوتر بچهی بینشانی هی پَرپَر میزد
ما راهمان را گُم کرده بودیم ریرا!
یادت هست
من با چشمان تو
اندوهِ آزادی هزار پرندهی بیراه را
گریسته بودم و تو نمیدانستی!
علی صالحی