هرگز به دست اش ساعت نمی بست
روزی از او پرسیدم
پس چگونه است
که همیشه سر ساعت به وعده می آیی؟
گفت:
ساعت را از خورشید می پرسم
پرسیدم
روزهای بارانی چطور؟
گفت:
روزهای بارانی
همهی ساعت ها ساعت عشق است!
- راست می گفت
یادم آمد که روزهای بارانی
او همیشه خیس بود-
از :واهه
کاش ما دو گوزن بودیم
وقت شادی شاخ هایمان را به هم می کشیدیم
وقت حرف زدن به هم خیره می شدیم
و بچه هامان
در فصل های گرم سال به دنیا می آمدند
کاش ما دو گوزن بودیم
که وقتی از هم دلگیر می شدیم
خوابمان می برد.
شعر از الهام اسلامی