بالاخره سرویس رو ترک کردم
نمی دونم آینده تصمیمم چیه، اما امیدوارم خیر باشه.
دیروز آخرین روز مدرسه در سال ۹۷ بود. زنگ آخر مدیرمون همه مون رو جمع کرد و همگی مشسغول صحبت بودیم بعد اشساره کرد به آقای همکار و آقای ورزش و من، گفت امیدوارم که در سال جدید شما مجردها فکری کنید و متاهل بشید زودتر، دست بجنبونید دیگه و منظورش من و آقای همکار بود بیشتر، چون اقای ورزش کوچکتر از منه سه چهار سال، واقعیت خیلی خجالت کشیدم همش سرم پایین بود بعد یکی از همکارها گفت اقای فلانی خودش می گه نمی خوام وگرنه موردش حاضر و آماده هست. باز من بیشتر خجالت کشیدم بیشتر سرم پایین بود که یهو مدیرمون موضوع بحث رو عوض کرد.
بعد برف خیلی شدیدی گرفت من با ماشین همکارها رفتم
اونم با آقا ورزش رفت که تنها نباشه. بیشعور سیبیلوی گنده (معاون عنق مون)منو سرمیدون اصلی توی اون برف ها پیاده کرد. کفش هام پر آب شده بودن از میدون اصلی تا خود سر خیابون پیاده اومدم حدود دو کیلومتر. بعد شانس آوردم تاکمسی رسید دیگه بقیشو راحت اومدم خونه. بیشعور نمی گه تاکسی هم نیست، نمی گه مث دختر خودم. نمی دونم. خدایا شاخه ی معرفت چی بود از دست ما گرفتی؟