بخشنده

نمی دونم چه اتفاقی در درونم رخ داده که مهربان و بخشنده شدم.

مثلا همکارم که هم پایه ام هست و خیلی هم ادعای رفاقت و دوستی مون میشه، یک روز که داخل دفتر بودیم دیدم تعدادی کاغذ کپی گرفته روی میز روبه روییش هست، گفتم این ها چیه؟ یهو دست پاچه شد گفت هیچی، علومه، بعد برای اینکه من برندارم سریع چپوندشون توی پوشه ی کنار دستش. خیلی حرکتش زشت بود ولی من درکش کردم، نمی دونم چطوری این کار رو کردم اما خیلی طبیعی کنارش نشستم و تعریف کردیم و انگار اتفاقی نیفتاده. در حالی که تا پیش از این حداقل یک هفته قهر بودم!


یا مثلا امروز، با راننده ی کوفتی ِ مذکور دوباره جریان داشتم. برای اینکه صدای ضبط عتیقه اش رو درنیاره و توی سرمون گوم گوم نکنه شرط گذاشت که کسی هم توی ماشین حرف نزنه، ما ۴ نفریم. دوتامون موافق و دوتا مخالف بودیم، من حزء مخالف هام، اصلا نمی تونم بپذیرم که یک مرد اینجوری تعیین تکلیف کنه برای خانم ها. متاسفانه همه میگن خانم ها خیلی پر حرفن ولی واقعیت مردها هم کمی از خانم ها ندارند، الان خودم توی مدرسه پسرونه با همکارهای اقا کار می کنم و تجربه ی هر روزم هست که اتفاقا چقدر هم خوش تعربفن فقط موضوع صحبت ها فرق می کنه. خانم ها درباره مسائل خصوصی خودشون و دیگران، ذکر جزئیات و ... می پردازن ولی اقایون کمتر، درباره کلیات و مسایل اجتماعی اقتصادی بیشتر علاقه دارند.

ختم کلام که ما امروز داشتیم حرف می زدیم، من معمولا خیلی حرف نمی زنم و قبلا هم گفتم اصلا در حاشیه بودم، بعد از مدت ها با همون همکارم که گفتم کم حرفه داشتیم تعربف می کردیم، از قضا محبتش گل کرده بود چهارکلام بیشتر از همیشه حرف می زد منم جو گیر شدم شروع کردم به ادامه دادن صحبت، درباره کلاس و درس و مدرسه و... حدود بیشت دقیقه ای از یک ساعت راه گذشته بود. 

یهو رانندهه برگشت خانم فلانی، گفتم بله؟ گفت صحبت کوتاه! قرار شد صحبت کوتاه باشه. گفتم : بله. و بعد من و بغل دستیم هر دو ساکت شدیم تا مدرسه. 

می تونستم راحت جوابشو بدم ولی ندادم، هیچی نگفتم، فقط پیاده شدم و در ماشین رو کوفتم به هم و تو دلم گفتم: خاک بر سرت! انقدر عصبی بودم و بغض کرده بودم. خیلی ضایعم کرد، خجالت کشیدم. آخه بارها و بارها پیش اومده بقیه بیشتر و بلندتر از من صحبت کردن ولی چیزی نگفته، من که معمولا حرفی نمی زنم حالا این بار جو گیر شده بودم یهو اینطور گفت. 

تصمیمی که مدت ها قبل گرفته بودم رو عملی کردم. با یک سرویس دیگه هماهنگ کردم.

از دوستم ناراحت نشدم وقتی گفتم دیگه نمیام گفت باشه. قطعا من بودم می گفتم وای نه چرا؟ یا حداقل یک ابراز همدردی می کردم اما اون گفت پس بهش بگم دیگه نیاد دنبالت. گفتم آره. و بعد دیگه کسی با کسی حرفی نزد. تموم شد.

منم دلخور نشدم. حتی کمی هم به راننده حق دادم. حداقلش اینو بهم یاد داد که برای خاطر کسی انقدر جوگیر نشو، قدر خودتو بدون!


+اولین باره انقدر منطقی به قضایا نگاه می کنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد