سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت
سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت

سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت

توضیحات ندارد.

چراغ

میگن گذشته چراغ راه آینده است راست گفتن. امشب بعد از اینکه سر نماز دعا کرذم خدا شر راننده رو از من دفع کنه و بعد برای حاجات خصوصی دیگم دعا کردم رفتم کمی کمک مامان کنم. فکرم خیلی درگیر بود خیلی. همش به این فکر می کردم که چقدر راننده تنهایی مو به رخم می کشه. خیلی فکر کردم به دوستانی که پشتم رو خالی می کنن نمی دونم پشت سرم چی میگن. شایدم چیزی نگن راننده هه کلا دو به هم زنه. منم که رفیقام رفیق نیستن البته شاید مشکل از خودم هم بوده. نمی دونم. 



در طی یک خاطره ی ناگهانی یاد قدیم افتادم  دوران دانشجویی که مهشاد چقدر اذیتم کرد! اگر من محیط رو ترک کرده بودم کمتر آسیب می دیدم. اما موندم و خیلی شکستم. خیلی...


پس تصمیم گرفتم با یکی از دوستانم هماهنگ کنم  البته همکار، می ترسم واژه ی دوست رو روی هر کسی بگذارم. والا. گفتم شنبه نیاد دنیالم. یعنی منظورمه میخوام بگم، فال حافظم که گرفتم آمد بیرون بیا. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد