هرگز به دست اش ساعت نمی بست
روزی از او پرسیدم
پس چگونه است
که همیشه سر ساعت به وعده می آیی؟
گفت:
ساعت را از خورشید می پرسم
پرسیدم
روزهای بارانی چطور؟
گفت:
روزهای بارانی
همهی ساعت ها ساعت عشق است!
- راست می گفت
یادم آمد که روزهای بارانی
او همیشه خیس بود-
از :واهه
*انسان مذهبی یک مسیحی؛ یک محمدی یا هندو یا یک بودایی نیست. تمام این ها راه های دانستن هستند.
*نه برای دیگران ، نه به خاطر چیزی ، برقص ، فقط به خاطر رقص ؛ بخوان ، فقط برای آواز ؛ آن گاه سرتا پای زندگیات ملکوتی می شود ،
و فقط در این حالت است که همه چیز رنگ نیایش به خود میگیرد .
این گونه زیستن ، آزاد بودن است....
*آزاد زندگی کن ! لحظه به لحظه زندگی کن ! و از چیزی نترس ، از ترس هم آزاد شو،
زیرا چیزی برای از دست دادن نداریم . چیزی هم بدست نمیآوریم ، و وقتی این را بفهمی ، کمال زندگیات تحقق مییابد ، اما هیچ گاه مثل گدا به دروازههای زندگی نزدیک نشو، هیچ وقت گدایی نکن ،
زیرا دروازه های زندگی هرگز به روی گداها باز نمیشوند!...