بسم الله الرحمن الرحیم
تصمیم گرفتم سفر کنم.راستش تصمیمش راحت بود و فکر به اینکه حالا چقدر بهم خوش میگذره و چقدر با آدمهای زیادی آشنا میشم
و ... ،همین فکر ها بیشتر هُلم می دادن به سمتی که برای خودم خیال کرده بودم. و این بود که فقط یه چمدون کوچیک برداشتم با
لباس و خوراکی و یه کم خرت و پرت دیگه.اومدم گوشی مو بردارم ک یهو دستمو پس کشیدم وگفتم:نه!این یکی نه.تنهایی حالش بیشتره.
حتی لپ تاپم رو که انقدر بهش وابسته ام و از خودم جداش نمی کردم حتی تو خواب!...با کلی ناراحتی گذاشتم توی کمد و درو قفل کردم.ازاونجا ک باید احتیاط رو رعایت می کردم بالاخره بعنوان یه خانوم تمام عیار یک عدد چاقوی ضامن دار هم برداشتم.
. رفتم به آیینه کوچک اتاقم دستمال کشیدم ک وقتییه روز برگشتم بتونم خودمو توش ببینم -از بین کرد و خاکها!-
و با اتاق کوچکم خداحافظی کردم و با پنجره هام و درو بستم.
*
باید مستقیم برم اونقدر مستقیم که تا برسم به یه دو راهی.
صبح تازه طلوع کرده بود و هنوز خنکای هوا رو حس می کردم ...
(ادامه دارد)
elham to khobi dokhtare?
cihkar mikoni?koja miri?
elhaaaaaaaaam
مسعووووووووودجان!
کجا دارم برم من؟