شدم شبیه پیرمردی ک منتظر است
شاید هم پیرزنی...
تنها شده
یعنی تنها نبوده
و حالا هی چشمش به در است که یک نفر بیاید و او از جان و دل پذیرایی اش کند...
دریغ
سالهاست نشسته ام...
بر در خرابه ی این لعنتیه...و پرنده هم حتی هوای پر زدن هم ب سرش نمی زند
نمتوانم بگویم منتظر نیستم
هستم...
لطفا شب تشریف بیاورید حیاط ما تا دور حو ض مان جمع شویم و برای ماهی ها دعای باران بخوانیم