سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت
سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت

سکـــــــــــــــــــــــــــــــوت

توضیحات ندارد.

ماهی کوچک...

سلام

تاحالا پیش اومده یه کسی رو از خودتون برونید و بعد پشیمون بشید و اما اون دیگه رفته باشه؟     

یه دوستی داشتم اسمشproperهست یعنی اسمش یه چیز دیگه اس من خودم بر اساس احساسم اسمشو نوشتم همون.هیچ چیز خاصی ازش نمی دونم فقط میدونم خونه شون اصفهانه و هم سن و سال خودمه و یه چیزای دیگه...

ما با هم توی همین وبلاگا آشنا شدیم....خ دختر عجیبیه...حس می کنم چقدر بمن نزدیکه...تنها کسی ک می تونم خ راحت باهاش درد و دل کنم همونه.اما اون دختر تنهایی نیست توی خوابگاهشون دوست زیاد داره و کلا دوس موس دور وبرش زیاده...من حتی دوست های دخترم هم ب 10تا هم نمیرسه....مثلا "م"یکی از دوستام مث خودم دوست پسر نداره...اما تمام دخترهای دانشگاه شماره شو دارن و همش گوشیش یا در حال زنگ خوردنه یا خودش در حال اس دادنه تازه می ناله از زندگی یکنواخت!گفتم پس من چی بگم؟ک روی هم رفته 10تا بیشتر مخاطب ندارم!

بعضی وقتا دلم از تنهایی خودم میگیره...آخه من با هم جنس هامم دوست نیستم!حتی proper!

همونطور ک گفتم ی جور خاصیه!مثلا من تا حالا ندیدم ک بخواد نظرات وبلاگشو تایید کنه...من اون وقتا بلاگفا بودم ک شماره هامونو بهم دادیم.بعد خاص بودنه دیگه اش اینکه یه سوال ازش بپرسی با یکی از شعرهای سهراب برات ج میده!منم عاشق سهراب!بهمین خاطر بیشتر ازش خوشم اومد.اما بازم یکی از خاص بودنهاش اینکه آدمو میذاره توی خماری!مثلا شب ازش سوال کردم فردا بعدازظهر بهم ج داد.می گفت داشتم فکر می کردم!

بگذریم!حالا دیگه دوست نیستسم باهم...جاش خ خالیه!

من ی دوست نتی دیگه داشتم البته اونم خودش شماره گذاشت اسمش زهرا بود.اون ک خ پایه بود مثلا من وقتی می خوام اس بدم انقدر این ور اون ورش می کنم ک2تانشه!!!

اون وقت اون یه اس ام اسش6تا میشد!

از این لحاظ خ باحال بود اما بدجوری دلمو شکست ک نمیخوام اصلا یادم بیاد 


آری!

من اصن اینطوری نبودم!حتی پیش دانشگاهی هم ک بودیم یه گروه بودیم 6-7نفره!زنگ تفریحا دایره نشکیل می دادیم میشستیم روی زمین، مدرسه رو می کرفتیم ب سرمون دیگه کسی نبود ک مارو نشناسه!!!              

فقط خودم ودلم و خدا میدونه ک چرا حالا انقدر ساکت شدم!

من توی دانشگاه انقدر ساکت بودم ک یکی از دوستام میگفت:الهام میدونی مشخصه ی اخلاقت چیه؟...خ کم حرفی!گفتم:طرفم طرف نیست!پایش بیفته اهلش هستم...نمیدونم!

***************************************************************

***************************************************************

وفکر کن ک چ تنهاست اگر ک ماهی کوچک دچار آبی دریای بی کران باشد....

نظرات 2 + ارسال نظر
بی ربط شنبه 28 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ق.ظ http://idleuser.blogfa.com/

«چرا گرفته دلت؟ مثل آنکه تنهایی.
چقدر هم تنها!
خیال می‌کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ‌ها هستی.
دچار یعنی عاشق.
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
چه فکر نازک غمناکی! »

نکنه می خوای بگی عاشق شدی؟

آخی!
آری چقدر هم تنها!
نه عاشق نشدم.
بعضی وقتا ب وجود عشق شک دارم!
البته ب جز عشق مادر و فرزند!

properدختره!

masoud شنبه 28 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:28 ب.ظ

امشب هنگم!!!
نمیتونم بحرفم!ببشید الهاااام
وگرنه دوس داشتم اینجا رو واست پر کنم
اونقدی بنویسم که بشینی به پای حرفای بی سر و ته من....
:-اس:(فعلااا
الهاااااااااااااااااااااااااااااااااااام:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد